دلم برای شوربختی دریاچه ی ارومیه می سوزد ...
جاده کذایی که از وسط نصفش کرده را دوست ندارم با آن سنگ های مزخرف بزرگ که روی هم چیده اند.
حتی نمیشود از توی ماشین دریاچه را دید.
دریاچه ارومیه دارد خشک می شود . اتفاق ساده ایست. مثل همه اتفاق های درو برمان.
دریاچه ارومیه ی مان دارد خشک
می شود فقط به خاطر اینکه دو سه ساعت زودتر به شهر برسیم. فقط به خاطر
اینکه بلد نیستیم پل بزنیم و دریاچه را خراب نکنیم. ...
آدم های اطرافم می گویند حرف
هایم به فریاد شبیه شده اند. می گویند باید از زیبایی لذت برد !..... باید
بهار را تنفس کرد . باید شاد بود و لبخند زد. باید تخمه شکست و سینما ی
کمیک رفت. من می گویم حق دارند.
دریاچه ارومیه را لب مرزبه خدا می سپارم و از خود خدا می خواهم که لطفا خشک نشود.
و میروم
یک عالمه " سلامی شاهین " ام را گوش بدهم . همه ی آلبوم هایش را خریده ام
و یک ویر عزیزی هر لحظه وسوسه ام می کند برم سراغ سی دی های دوست داشتنی
ام ومدتی فقط توی شعر های قوی اش غرق بشوم. همین پیرمرد کچل پفکی نمی دانید
چه قدر چه قدر چه قدر ، شعر های فیل کش می نویسد. هندز فری گوشی ام را می
گذارم توی گوشم و دراز می کشم.
به اینجا می رسم :
" al yeni den yarat beni "
بی اختیار یاد حول حالنا الی
احسن الحال خودمان می افتم و لذت می برم که چقدر دعا ها و ترانه ها در
زبان های مختلف به هم شبیه اند. چشم هایم را می بندم و نمی دانم کی دریاچه
ارومیه از یادم رفته است.